حسین(ع)، هنوز زنده است!
تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۳۴۵۲۵۱
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: رد نخلها من را به آنها رساند؛ نخلهای در هم تنیدهای که آفتاب را با زور پایین کشیده بودند تا زیر بغل دانههای خرمایشان را بگیرد و سرِ برگهای سرسختشان را بالا ببرد! مردمانی که بین آنها و تکنولوژی، آنها و زندگی پر زرق و برق، آنها و تمدنهای بزکشده وارداتی و بین آنها و حتی ما، فقط یک جاده بلند و باریک، فاصله بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سرم را به پنجره تکیه دادم و نخلهای سمت چپ جاده را که ایستاده، بر خانههای سمت راست جاده سلام میدادند شمردم. زیاد و فراوان بودند. آنقدر که سهم هر خانه، یک ردیفِ طولانی از نخلها میشد. نخلها و آدمهایی که مروتشان در غمناکترین روزهای تاریخ عالم بشریت با هم ممزوج شده بود و غیرتشان به شکل موکبهایی بی شیله و پیله طلوع کرده بود تا نجوای «هل من ناصرِ» حسین بن علی (ع) بی پاسخ نمانَد.
اما چه سود که من این راز را نمیدانستم و تنها، رهگذری بودم، که میرفتم؛ از خودم. از شهر. از آدمها! میرفتم تا از همه نقابهای روی صورتها فاصله بگیرم. میرفتم تا باور کنم که «حسین بن علی» برای همیشه تنهاست و این روسپیاناند که در مملکت ثارالله، برای هوسهایشان، سر مردان خدا را میبُرند و زیر تشتهای خونینشان، هلهله کنان، میرقصند!
نوری سزاوار تماشا
راننده پایش را روی پدال گاز فشار داد. انگار که او هم برای دل کندن و رفتن عجله داشت. چشمهایمان نوری را که سزاوار ایستادن و تماشا بود، نمیدید. هر چه که بود، سکوت بود و خاموشی شهری که هنوز شبیه «کوفه» سال شصت و یکم هجری بود! و من، راویی بودم که در انبوهِ ماشینهای در حال فرار، عَلَم «حسین»ی، به خیال خودم، زخمی و فراموش شده را به دوش میکشیدم! جوانمردی که در سالروزِ به خون پیچیدنش در مبارزه با شمر شهوتها، فراخوان عریان شدن زیر بیرق علمدارش را میدهند!
تا اینکه تقدیر، ما را به «کارون» رساند؛ به نقطه تلاقی «عشق» و «عقل»؛ به آنجایی که آدم، عاقلانه برای عشقاش میمیرد و عاشقانه برای آرمانهای عاقلانهاش میجنگد.
حسین (ع) هنوز زنده است
پنجره سمت شاگرد هنوز نیمه باز بود و هُرم گرما به صورتم سیلی میزد که دخترکان و پسرکانی با ماکسیها و دشداشههای مشکی، مرعوبمان کردند! دستهایشان کوچک بود اما فریادهای «یا حسین»شان بلند. با دمپاییهای انگشتی و لپهای داغ و گلانداخته، تنهای نرم و لطیفشان را به کاپوت گر گرفته چسبانده بودند که حرکت نکنیم. چه باید میگفتم؟ چه باید میکردم؟ توقف در سرزمین کران و کوران بیمعنا بود! ما «حسین» را باخته بودیم و حالا کدام پیرهن مشکی و اشکهای روضهای میتوانست برگ برندهی دستهای خالیمان باشد و گناه لبهای فرو بستهمان را بشوید؟
از ماشین پیاده شدم؛ اما نه برای همراهی، میخواستم با این خردسالانی که نمیدانستند ما بزرگسالان چطور آتش به رزق محبت آلالله زدهایم همدردی کنم و بگویم: «شرمنده که عشق حسین را به شما نرساندیم اما باید پیرهنهای مشکیتان را از تن به در کنید، چه بخواهید یا نخواهید، همه چیز تمام شد!»
با خودم فکر میکردم دیگر از دست هیچکسی کاری بر نمیآید. با خودم میگفتم وای بر مردمان عصری که به خاطر چنگ زدن به دامان زنانی هرزه، سر مردانی عفیف را هزار باره بر بالای نیها میبرند. اما دخترکی چهار ساله با گیسهایی از دو طرفِ سر، بافته، دستم را گرفت و کشید و بُرد، به جایی که «حسین» هنوز زنده بود!
علمدار سقای کوچهها
راننده همان لب جاده ایستاد. گفتم: «تا به شربت، گلو خنک کنید برمیگردم» سر تکان داد و با دخترک دویدم. گویی «حنان»ی کوچک شده بودم که راه گم کردهام و دخترک، عاقله زنی که میخواست من را به خانهمان برسانَد!
کوچهها پهن بودند و تو در تو. و خانهها پیرهنی آجری به تن داشتند. سر ظهر بود و هیچکس جز خودشان جلوی درِ خانهها نبود. یکیشان سطلهای خالی رنگ را روی هم چیده بود و یک پرچم روی آن کشیده بود. یکیشان سبدهای میوه را به هم دوخته بود و چای و خرما و قهوه میداد. و یکیشان که هیچکدامِ اینها را نداشت، دست توی دست خواهرهایش، فلاکس آب خنکی روی شانههایش گذاشته بود و «سقا» شده بود!
طوعههای کارون!
کنار یکی از موکبهای کودکانهشان نشستم تا نفسی تازه کنم. برایم آب آوردند؛ آبی که رد رودش به «فرات» میرسید، به آن گوارای شیرین شهد، که کام ترک برداشته نوادهی رسول الله (ص) را تر نکرد. جرعهای نوشیدم و هزار رحمت فرستادم به شیر پاکی که از سینه مادرانشان نوشیدهاند. و ای کاش میتوانستم «مسلم» را نیز به اینجا بیاورم، به شهر کارونِ سال یک هزار و چهارصد و چهل و پنج هجری قمری. به دیاری که تب خاک و شیرینی نخل و شلاق آفتابش با کوفه مو نمیزند اما تربیت «طوعه»هایش با تمام دنیا فرق دارد.
اینجا، طوعهها، پنهانی آب نمیدهند، و پسرانشان، مسلم را به گزمهها نمیفروشند. اینجا زنان، پسرکان و دخترکانشان را جلوی درِ خانهها نشاندهاند تا اگر مُسلمی و مُسلمانی گذشت به جای سنگ بر پیشانیاش زدن، آبش بدهند و بگویند: «لبیک یا حسین (ع)»
اینجا برای حسین (ع) دعوتنامه ننوشتهاند اما پابرهنه بر جادهها و آستانه خانهها به استقبالش ایستادهاند تا بیمروتی کوفی را با غیرتی کارونی جواب بدهند.
پرچمهای سرخ یا حسین
و منِ بی سر و پا که هراسان، از هیاهوی شهر، گریخته بودم، حالا، ناخواسته، میهمان موکبهای طفلانی بودم که با تمام دار و ندار دستهای کوچکشان میزبان شده بودند و از کوچه به کوچه و خانه به خانه شهرشان بیرون ریخته بودند. پسرکان با دشداشههای مشکی از تیرهای برق بالا میرفتند تا چوبهای تنها دارییشان را که پرچمهای سرخ «یا حسین» بود در تمام درزها بکارند. و دخترکان، با چشمانی اشکآلود و انگشتانی حنابسته، بر روی پیادهروهای جلوی خانههایشان مینشستند و بر سینههای کوچکشان میکوفتند تا شریک غمی یک هزار و چند صد ساله شوند.
دست دخترکی که دستان گمشدهام را گرفته و کشیده بود تا خودم را، و آرمانهای گم شدهام را در موکبهای ساده و کوچکشان پیدا کنم بوسیدم و روبهرویش بر زمین زانو زدم: «عظم الله اجورنا» بزرگتر از سن و سالشان میفهمیدند و جز این جمله، برای تشکر از او و بقیه بچههای کارون، کلماتِ سزاواری نیافتم. چشمهایشان مثل خورشید میدرخشید. خوشحال بودند از اینکه منِ آدم بزرگ، آنها را به عنوان بخشی از خادمان قافله بزرگ سیدالشهدا (ع) پذیرفتهام. دورم حلقه زدند. هر کدامشان چیزی برای پذیرایی آورده بود. نگاهشان کردم. صورتهایشان پر از ایمان بود. ایمان داشتند به حسینی که ما دیگر به او ایمان نداشتیم! و در استوریهای اینستگرام و توییتهای توییترهایمان حضرتش را به سکههای زر شیطان که اینبار «تابعیت» و «گرین کارت»هاست فروختیم.
ما ننسی حسینا
سرشان را بوسیدم و گفتم: «میدانید بعضی از آدم بزرگها میخواهند چه کار کنند؟» با تعجب نگاهم کردند: «چه کار؟» دستی به پرچمهای موکبهای کوچکشان کشیدم: «میخواهند این پرچمها بر زمین بیفتند. میخواهند شما امام حسین (ع) را نشناسید. میخواهند موکبی نباشد و ...»
اخمهایشان توی هم رفت و دخترکان و پسرکان با هم یزله رفتند: «ابد والله، یا زهراء، ما ننسی حسینا» عبایم را دور کمرم پیچاندم و من هم با عاشقان کوچک اما بزرگ حسین تا سر جاده هروله کردیم؛ دل توی دلم نبود. و مگر حسین تنها میمانَد؟ به طرفشان چرخیدم: «هیهات؛ که به خداوندی خدا سوگند، حسین (ع) را فراموش نخواهم کرد، و نخواهیم کرد» پسرکان و دخترکان بدرقهام کردند.
سوار ماشین شدم. برایشان دست تکان دادم و زیر لب برای غیرتشان خیرُ حافظاً خواندم. غیرتی که یادم داد اگر تمام جهان هم پای بیرق حسین نبود، اگر تو، تنها، خودت بودی و یک لیوانِ آب داشتی، بیرون بیا، و با تمام توان جانت فریاد بزن: «لبیک یا حسین» که به خدا، حسین زنده است و این ماییم که مُردهایم!
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: کربلا شهادت موکب کوچک شان خانه ها پرچم ها ی کوچک نخل ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۴۵۲۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
هلال سفید انتهای ناخن را جدی بگیرید + رازهای مهم
آیا تا به حال به هلالی سفید انتهای ناخن خود دقت کرده اید ؟ آن ها در واقع، لانولای ناخن نامیده می شوند و اطلاعات ارزشمندی را درمورد سلامتی دراختیار ما قرار می دهند. ناخن ها علاوه بر اعلام وضعیت سلامتی، به عملکرد های حسی نیز کمک می کنند و نقش محافظتی برای انگشتان دست و پا دارند.
هلال ناخن چیست ؟به گزارش نمناک، لانولا به معنای ماه (قمر) کوچک می باشد و ناحیه ای سفید رنگ و هلالی شکل است که در انتهای ناخن رویت می شود.
ماتریس ناخن بافت و یا قسمتی است که هرناخن از آن جا شروع به رشد کرده وهمچنین دراین محل سلول های جدیدی ساخته می شود. لانولا بخشی از ماتریس بوده و از همانجا خارج می شود. اگر از لانولا ی ناخن محروم هستید یا شاهد تغییر رنگ آن ها شده اید.
در صورت تجربه علائم زیر به پزشک مراجعه کنید:
سرگیجه و حواس پرتی ضعف خستگی بی تفاوتی نسبت به فعالیت های مورد علاقه افزایش قابل توجه و یا کاهش وزن درخواست های غیر معمول مانند میل به خوردن خاک رس. وضعیت های ناخن و ارتباط آن با سلامتیطبق فلسفه طب شرقی از آنجا که ناخن ها وضعیت سلامتی را بیان می کنند پس هرگونه تغییر در رنگ، شکل و اندازه آن ها مهم بوده و درصورت داشتن موارد ذیل باید به آن ها توجه کرد.
1. هلالی نبودن ناخن ها:اگر ناخن هایتان هلالی شکل نبودند زیاد نگران نباشید زیرا همیشه تغییر شکل آن ها به معنای وجود یک بیماری نمی باشد. لانولا می تواند به راحتی درزیر پوست ناخن پنهان شود. نبود لانول می تواند نشانه ی کم خونی، سو تغذیه و یا افسردگی باشد اما اگر لانول در ناخن و جود نداشت پس کلیه های شما دچار مشکل شده است.
طبق یک مطالعه تغییر شکل هلالی ناخن با مشکلات غدد تیروئید ،هیپوفیز و همچنین کمبود ویتامین B12 همراه می باشد. دقت داشته باشید که معمولا در ناخن های کودکان لانولا وجود نداشته و هنگامی که بزرگ می شوند ظاهر خواهد شد. در بعضی افراد نیز به دلیل خاصیت فیزیولوژیکی ساختار ناخن ، لانولا نامرئی می باشد.
2. وجود لانولا در ناخن انگشت کوچک:طبق فلسفه طب شرقی، لانولا در انگشت کوچک دست مشاهده نمی شود. ناخن انگشت کوچک هر فرد با کلیه ها، قلب و روده کوچک او ارتباط دارد. اگر در انگشت کوچک لانولا مشاهده شود ممکن است به علت فشار خون بالا باشد.
3. وجود لانولایی بزرگتر از انگشتان :لانولا معمولا باید یک سوم ناخن های شما را در بگیرد. اگر متوجه شدید که این اندازه بیشتر است باید به دنبال آزمایشات تیروئیدی و فشار خون باشید. گفتن آنکه هلال ناخن بزرگتر میباشد یا خیر کمی دشوار است زیرا در هر انگشت اندازه لانولا با سایز ناخن مرتبط است و بنابراین اگر فشار خون و تیروئید شما طبیعی است نترسید!
4. تغییر رنگ لانولا :لانولای سفید رنگ نشان از سلامت و طبیعی بودن ناخن ها دارد اما اگر لانولا تغییر رنگ دهد باید به پزشک مراجعه کرد :
خاکستری شدن لانولا :
نشان دهنده خستگی مزمن، اختلال در گوارش و مشکلاتی در جذب مواد مغذی می باشد.
لانولای بنفش :
نشان دهنده گردش خون ضعیف و درنتیجه کمبود اکسیژن به اندام ها و بافت های بدن است. اگر تغییر رنگ به همراه سردرد و سرگیجه داشتید، حتما به پزشک مراجعه کنید.
صورتی و یا قرمز شدن لانولا:
نشان دهنده بیماری قلبی- عروقی و بیماری بدخیم هماتولوژیک است. لانولا به رنگ قرمز می تواند سلامت شما را به میزان قابل توجهی تحت تاثیر قرار دهد. لانول قرمز از علائم بیماری های زیر می باشد:
بیماری عروقی کلاژن نارسایی قلبی بیماری انسداد مزمن ریوی سیروز کهیر مزمن پسوریازیس مسمومیت با مونوکسید کربنبنابراین در صورت مشاهده لانولای قرمز سریعا به پزشک مراجعه کنید.
لاجوردی شدن لانولا :
عموما لاجوردی شدن در اثر مصرف داروهای خود ایمنی از جمله داروهای شیمی درمانی، سایر داروهای ضد سرطانی و ضد ایدز ایجاد می شود. همچنین لانولای لاجوردی نشان دهنده دیابت شیرین، مت هموگلوبین و بیماری ویلسون است. بیماری ویلسون یک بیماری ژنتیکی بسیار نادر است که باعث می شود مقدار زیادی مس در کبد ، مغز و سایر اندام های حیاتی جمع شود.
برخی از علائم لاجوردی شدن لانولا عبارتند از:
خستگی عدم اشتها درد شکمی جودیس (زردی پوست) تغییر رنگ چشم به قهوه ای- طلایی تجمع یافتن مایعات در پا مشکل در بیان حرکات کنترل نشده 5. لانولا درهر ناخن :هر ناخن نشانی از یک قسمت بدن دارد. هنگامی که لانولا در زیر ناخن دچار تغییراتی شود باید حتما دلیل و علت آن را جستجو کرد.
انگشت کوچک :
ممکن است که لانولا در انگشت کوچک رویت نشود. در این شرایط عملکرد کبد ارتباط مستقیمی با قلب و روده خواهد داشت. اگر لانولا در انگشت کوچک شما بیش از حد بزرگ بود نشان دهنده فشار خون بالا است.
انگشت حلقه :
سلامت سیستم دستگاه تناسلی و لنفاوی را نشان می دهد . اگر لانولا در این انگشت به سختی مشاهده شود باید در پی درمان مشکلات گوارشی، روده و لنفاوی خود باشید.
انگشت میانی :
این انگشت مسئول عملکرد مغز و سیستم عصبی می باشد . پس در صورت نبودن لانولا مشکلات عصبی و عروقی خود را بسنجید.
انگشت اشاره:
به عملکرد روده و پانکراس نظارت دارد.
انگشت شست :
معمولا لانولا در این انگشت وجود دارد اما اگر اینگونه نباشد ممکن است با مشکلات ریه و طحال درگیر باشید. افراد سیگاری و دارای فشار خون بالا با این مشکل همراه هستند.
6. شکل لانولا :لانولا با رشد ناخن ارتباط دارد. اگر لانولا تغییر شکل دهد در نتیجه ناخن های شما نیز شکل خود را از دست خواهند داد. اگر مشکلی پیش آید لانولا ممکن است مربع و یا مثلثی شکل شود . هرمی شدن لانولا می تواند در اثر یک ضربه ویا مانیکور نامناسب رخ دهد. افرادی که مبتلا به سندروم داون ، ادوارد و پاتو هستند معمولا لانول های شکسته ای دارند.
کانال عصر ایران در تلگرام